دو هفته پیش نوشته شده است :
میدونی کوچولو من فکر میکنم تو عاشق منی .
امروز من بردمت پارک دوچرخه سواری کردی و دنبالت راه میاومدم یک ساعت بازی کردی و من خسته شدم و بهت گفتم خونه کار داریم برگردیم. برگشتیم خونه مشغول کارتون دیدن شدی و منم رفتم اب هویج گرفتم و مشغول ظرف شستم و پیراشکی درست کردن. میامدی گاهی بهم سر میزدی و پیراشکیهای درست شده رو میخوردی. من نگفتم بهت که خسته ام . ولی تو فهمیدی بعد از دو سه بار که اومدی و رفتی دیگه اومدی پیشم دستمو گرفتی گفتی : مامان دیگه خیلی خسته شدی برو استراحت کن. ول کن دیگه کار نکن باید استراحت کنی
و به شدت روی حرفت پافشاری کردی . دیدی من قبول نمیکنم و دارم کارا را انجام میدم. با دستای کوچولوت یکی از صندلیهای میز نهار خوری رو کشون کشون اوردی نزدیکم خودت رفتی بالا روی صندلی ایستادی. دستات رو گذاشتی پشت کمرم و گفتی. بیا مامان بیا حالا روی دستای من کمرتو بزار و بخاب من مواظبتم نیفتی
من مطمینم که تو مواظبم میبودی که نمیافتادم.
من عاشق راه حلهای بدیعتم عاشق راه حلهاتم وقتی دنبال مقصر نمیگردی در عوض راه حلهای خلاقانه پیدا میکنی
مراقبمی. برام شعر میگی. یه روز که ناراحت بودم با تعجب گفتی : حتی شعر گفتن منم دیگه خوشحالش نمیکنه.
تو یک عاشقی دخترم
میدونی خیلی وقتا تو موقعیتهای مختلف زندگی به بودن یا نبودنت فکر میکنم اگر نبودی زندگی چ شکلی بود. قبلن خیلی غر میزدم که چرا اصلن بچه ادم از کارو زندگیی افته عقب میمونه پیشرفت نمیکنه مثلا شاید موفق تر بودم تو درس تو کار یا هر چیزی. و الان شاید کمتر از یک ماه میشه که به این نتیجه رسیدم : بودنت بهتره
حالا چرا الان: شاید واسه اینکه الان بیشتر رو من اثر میزاری و ارتباط آگاهانه تری باهم داریم. من عاشق خندههاتم وقتی دندونات پیدا میشه که دوتاش افتاده. وقتی میبینم تلاش میکنی برا خوشحال کردنم وقتی به خونه شادی میبخشی. و اولین باری که حس کردم آخ کوچول چقدر خوبه که هستی؛ شاید دو سه هفته پیش بود که با یه آهنگ تو سالن میرقصیدی از این سو به آن سو شکلک درمیاوردی همزمان و من عشق میکردم از دیدن خوشحالیت
تکمیل خواهد شد...............